روایت حاتمی کیا از ماجرای آغاز تولید فیلم حضرت موسی (ع) و دیدار اخیرش با رهبر انقلاب

روایت حاتمی کیا از ماجرای آغاز تولید فیلم حضرت موسی (ع) و دیدار اخیرش با رهبر انقلاب کارکادو: از اولین نمایش مهاجر در سال 1368 تا امروز که ابراهیم حاتمی کیا مأموریت ساخت سریال تاریخی ـ دینی موسیٰ را برعهده گرفته، رابطه ای پررنگ و مداوم میان او و رهبر انقلاب شکل گرفته است.


در یکی از سوله های خارج تهران، مشغول آماده سازی مقدّمات کار عظیمی است که احیانا یک دهه به طول بینجامد. مسیری که در طول پروژه ی سینمایی موسیٰ (علیه السّلام) تجربه کرده و به قول خودش و تهیّه کننده تستِ پایلوتش را گذرانده، حالا اندوخته ی تجربیِ مناسبی را فراهم آورده که مجموعه ی تلویزیونی اش را کلید بزنند.
ابراهیم حاتمی کیا خودش را مأمور و سربازی می بیند که توسّط فرماندهش به پروژه ی موسیٰ (علیه السّلام) مکلّف شده؛ برای همین هم وقتی مقدّمات اوّلیّه ی نسخه ی سینمایی موسیٰ (علیه السّلام) آماده شد، دل نگران و مضطرب و قبل از تمامی آنرا برای فرمانده به نمایش درآورد. حالا هم پس از رضایت او، نَفَسش خیلی باز شده و خوشحال از این که مقدّمه ی مأموریّتش با موفّقیّت انجام گرفته و می رود که یک شروع قدرتمندانه را برای نسخه ی تلویزیونی موسیٰ (علیه السّلام) رقم بزند.
با وی در یکی از روزهای گرم تابستان به گفتگو نشستیم، در سوله ی دم کرده ای که پُر بود از وسایل و آکسسوار پروژه. از «موسیٰ» (علیه السّلام) سخن گفتیم و اهمّیّتش و آورده هایش برای ایران امروز و «مهاجر» و فرماندهان شهیدی که با بغض از آنها سخن می گفت و پایان شیکی که برای خودشان رقم زدند. بالاخره، آرزوی این که عاقبت او هم بعنوان یک سرباز، ختم به شهادت شود.
رسانه ی KHAMENEI.IR به مناسبت روز ملّی سینما در گفت و گوی تفصیلی با آقای ابراهیم حاتمی کیا کارگردان برجسته سینمای ایران به بررسی چگونگی تشکیل و ادامه پروژه ی فیلم سینمایی «موسیٰ کلیم الله»، روایت هایی درباره ی سابقه تعاملات این کارگردان سینما با حضرت آیت الله خامنه ای همچون دیدار اخیرش با رهبر معظم انقلاب بعد از نمایش فیلم برای ایشان و نکاتی درباره ی جنگ ۱۲ روزه اخیر پرداخته است.
برای شروع گفت گو، لطفاً مقداری درباره ی ی زمینه ها و چگونگی تشکیل پروژه ی فیلم سینمایی «موسیٰ کلیم الله» توضیح بدهید.
بسم الله الرّحمن الرّحیم. من داشتم در مورد حاج قاسم کار می کردم؛ حدود شش ماه وقت گذاشته بودم و داشتم درباره ی ی عملیّات بوکمال کار می کردم و تقریبا ساختار کار و فیلمنامه را به دست آورده بودم که یک موانعی به سبب آن موقعیّت ها جلوی پایم افتاد که حالا نمی خواهم در موردش حرف بزنم. بعد، قصّه ی حضرت موسیٰ به من پیشنهاد شد که ما خبر داشتیم آقای سلحشور ــ خدا رحمت کند ایشان را! ــ قرار بود کار کند و بعداً آقای شورجه قرار بود کار کند، ولی ایشان هم مشکل پیدا کرد و نتوانست ادامه بدهد، به همین دلیل این کار بر زمین مانده بود. به یک عدّه ای هم گفتیم، گفتند ما نمی توانیم بیاییم یا اگر بیاییم هم یک شرط وشروط هایی داریم که به من برخورد؛ یعنی دلخور شدم که باید منّت بکشیم که در یک چنین حوزه ای که حوزه ی قرآنی است و در مورد حضرت موسیٰ است، کار بشود.
بنابراین، من یک بله ی کوچکی گفتم، منتها با خودم می گفتم تو فیلم ساز قصّه های اجتماعی در مورد نسل جنگ حساب می شوی و حالا داری می آیی در یک حوزه ای که اصلاً مال تو نیست! این جهانِ سینمای تاریخی و مذهبی چیزی است که من در آن اصلاً هیچ تجربه ای ندارم و کار نکرده ام. این ها دغدغه های من بود و به همین خاطر تردید داشتم، ولی تمام این ها با اذنی که از شخص رهبر انقلاب گرفتم برطرف شد؛ یعنی به خود آقا نامه نوشتم و از ایشان خواستم که به من راهنمائی بدهند که آیا من در این پروژه ی حضرت موسیٰ بِایستم یا نه. به همین دلیل از خود آقا اذن خواستم، ایشان هم نظر دادند؛ حالا جزئیّاتش هم اکنون دقیق یادم نمی آید، ولی یک چیزی نوشته بودند و اشاره کرده بودند که خوب است کار بکنید و حتما شما در این کار باشید. بنابراین، من دیگر مأمور شدم. من هم آدم مأمور و سربازی هستم که به من مأموریّت می دهند و می فهمم چه کار باید بکنم و وارد این عرصه شدم؛ عرصه ی فیلم حضرت موسیٰ.
فیلم نامه هایی را شخص آقای سلحشور در آغاز کار نوشته بود، بعداً هم آقای بهمن پور یک فیلمنامه ی دیگری نوشته بود که حقیقتاً آن فیلمنامه ها با طبع و روش من خیلی نمی خواند و باید بازنویسی می کردم. بازنویسی اش هم خیلی طول می کشید، به جهت اینکه خیلی باید روی آن کار می کردم و این موجب شد که بیاییم وارد بحث این فیلم بشویم. من همان اوّل که وارد شدم، دیدم برای یک چنین فیلمی با این عظمت باید یک لوکیشن ها و محلهای مفصّلی ساخته بشود؛ به صورتی که هر فصل این مجموعه ۱۱۰ هکتار زمین نیاز داشت که ما باید در آن کلّی ساختمان مقاوم بسازیم که در چند سالی که ساخت فیلم طول می کشد، سرپا بماند. خب هرچه بیشتر شرایط را بررسی می کردم، بیشتر می فهمیدم این کار انگار شدنی نیست، عملی نمی گردد، نمی توانیم بسازیم؛ یعنی با توانی که از تلویزیون و مسایل خود کشور از نظر بودجه ای و مانند آن می دیدم، فکر نمی کردم این کار به این سادگی رخ بدهد.
تا این که این فکرِ مربوط به فضای مجازی و کار کردن به صورت مجازی ــ که اصطلاحاً به آن ویرچوآل(۱) گفته می شود ــ ناگهان ما را کشاند به یک تشکیلات دیگر و شکل دیگر از کار که هیچ کس هم در آن تجربه نداشت. هیچ کس در سینمای ایران نبود که بگوییم این فنّاوری را می شناسد، برویم از او سؤال کنیم؛ مثل اختراع چرخ، باید خودمان یکی یکی عناصر آنرا کنار هم می چیدیم و می فهمیدیم داریم چه کار می نماییم. البتّه فرنگی ها کار کرده بودند، امّا نه به این شکل گسترده ای که ما می خواستیم کار نماییم. بهرحال، برای ما حیاتی بود که اینگونه کار نماییم تا این کار عملی بشود. خب طبعاً باید خودمان آستین بالا می زدیم و یکی یکی امتحان می کردیم که مثلا در آب باید چه کار نماییم یا در فضای خشکی باید چه کار نماییم و الیٰ ماشاءالله بحث های پیچیده ای که حالا اصلاً در حوصله ی این صحبت نیست که بخواهم توضیح بدهم.
امّا چیزی که توجّه من را جلب کرد، این بود که بعضی دوستان به اصطلاح اهل قلم ــ که بعضی شان خیرخواه بودند، بعضی شان هم خیرخواه نبودند ــ شروع کردند به نوشتن در روزنامه ها که مثلا «این چرا می آید در این کار؟ اینکه این عرصه را بلد نیست، این یک جای دیگر را بلد است»! هنوز هم هست؛ هم اکنون اگر بروید بگردید، می بینید بعضی هنوز این نیش ونوش ها را دارند می زنند نسبت به این که من جایم اینجا نباید باشد. شروع کردند به این که این دارد پول های درشت می گیرد، پول های بزرگ می گیرد، استودیو دارد می سازد به چه عظمتی! خب حکایت من هم حکایت آن لاک پشتی است که مرغابی ها می خواهند او را جابه جا کنند؛ دهان نباید باز می کردم، باید می رفتم تا به آخر برسد، وَالّا با این ها در چالش می افتادم و این ها هم بدشان نمی آمد. ولی خُب ته دلم این بحث بود که «خدایا! از من برمی آید؟ من می توانم یک فیلم تاریخ مذهبی بسازم؟ آیا توفیق خواهم داشت این کار را درست از آب دربیاورم؟» واقعا این ها همه آن دغدغه های وحشتناک یک فیلم ساز است که در سر من بود، بعلاوه ی بحثی به اسم تکنیک ویرچوآل و کار کردن در یک جای بسته که اصلاً آن تجربه را نداشتیم و خودمان باید این تجربه را به دست می آوردیم. این ریسک بزرگی برای یک فیلم ساز است که وارد این حوزه بشود، ولی من امیدوار بودم که هر طور شده این کار را انجام بدهم.
برای آزمایش خودم هم باید حتما یک فیلم می ساختم؛ چون شنیدم بعضی گفته بودند چرا فیلم سینمایی می سازد، برود سریال بسازد! من اینجا آن جوک مشهور را به بعضی ها باید بگویم که گفتند یک اسبی تماس گرفت با یک سیرکی و اعلام نمود برای من در این سیرک کار هست که بیایم آنجا کار بکنم، آن طرف پرسیده بود که خب تو چه کاری بلدی، گفته بود احمق من دارم با تو حرف می زنم، یک اسب دارد با تو حرف می زند! واقعیّت این است که اصلاً کسی متوجّه نبود که من دارم در یک محیط بسته ی چندمتری کار می کنم و در این فضا من باید یک جهان پیچیده و بزرگ را توضیح بدهم. یک وقت فقط بحث تکنیک است، امّا یک وقت هست که بحث های معرفتی و دینی هم در کنار آن تکنیک است؛ من باید این ها را با هم ممزوج کنم و برای مخاطبی که انواعش را دیده نمایش دهم؛ به ویژه در مورد حضرت موسیٰ که تا دلتان بخواهد، از سال ها ۱۹۶۰ به بعد یا حتّی قبل تر از آن، غرب کار کرده، سریال ها ساخته، فیلمها ساخته.
خب من در این فضا دارم نفس می کشم و می خواهم برای اوّلین بار یک فیلمی بسازم که قصّه اش را باید از قرآن و روایات خاندان استخراج کنم و بگویم؛ به صورتی که هم باید جذّابیّت های بصری داشته باشد، هم جذّابیّت های دراماتیک داشته باشد که قصّه بگویم، مانند همان چیزی که خدابیامرز آقای سلحشور با آن زبان توانست این کار را بکند و آن تاثیر را روی مردم بگذارد. خب این مسئله کارمان را سخت می کرد؛ یعنی من چند عامل را باید رعایت می کردم، ولی چه نماییم با دوست نادان و دشمن آگاه که انگولک می کرد که «نه، این ها بخوربخور است، این ها دارند ماهی فلان قدر پول می گیرند»!
با همه ی این سختی هایی که بخشی از آنها را توضیح دادید و ممکن بود این سختی ها کارنامه ی فیلم سازی شما را هم تحت تاثیر قرار دهد، چرا پای ساخت این کار ماندید؟
جهت اطّلاعتان، من باید بگویم که ان شاءالله یک ماه دیگر می خواهیم سریالش را شروع نماییم. پنج سال است که من سر این کارم. من آدمی بودم که در یک سال، دو فیلم می ساختم؛ آدمی هستم که یک سال در بین، یک فیلم می سازم و فیلم هایم هم به طور معمول فیلمهای مؤثّری است و در ذهن ها می ماند. بااین حال، من پنج سال حوصله کردم و سر این کار ایستادم، فقط به نیّت این که سرباز آقا هستم و آقا گفته پای این کار بِایست. ایشان کارهای قبلی من را دیده بودند. من برای چمران پیش آقا رفتم، برای فیلمهای دیگر هم رفتم، ایشان هم خیلی محبّت کردند و نظراتشان را به صورت دقیق دادند. از فیلم «مهاجر» شروع کنیم؛ آن موقع که فیلمها را با آپارات پخش می کردند، من در سال ۱۳۶۸ با فیلمم رفتم حسینیّه ی امام خمینی پیش آقا و نظراتشان را بابت فیلم گرفتم؛ یعنی سی و چند سال است که ایشان با من و این فیلم سازی آشنا هستند.
حالا گفتند پای این کار بِایست؛ چرا؟ خب حضرت موسیٰ جزو انبیای بسیار بزرگی است که سیصد و اندی آیه ی قرآن از بنی اسرائیل می گوید، از موسیٰ و جزئیّات زندگی او می گوید. حضرت موسیٰ تنها پیامبری است که قرآن وقتی از او حرف می زند، از پیش از آمدنش می گوید، تا وقت تولّدش را می گوید، دردسرهای تولّدش را می گوید، تا به آب انداختنش را می گوید، تا وحی به مادر موسیٰ را می گوید، تا رفتن در قصرش را می گوید، بزرگ شدنش در قصر را می گوید، تا یک کسی را آنجا به قتل می رساند و فرار می کند، بعد می رود پیش حضرت شعیب در منطقه ی مَدیَن، آنجا ازدواج می کند، بچّه دار می شود، تا می آید کوه طور و نبوّت را می گیرد، برمی گردد با فرعون می جنگد، آن معجزات نُه گانه در این میان رخ می دهد، با فرعون درگیر می شود و قومش را برمی دارد و از طریق دریا فرار می کنند می روند آن طرف که بعد، دوران تیه یا دوران سرگردانی قوم بنی اسرائیل است. بنابراین، یک کار بزرگی است که قرآن هم به همه ی جزئیّات آن اشاره می کند. پس این کار، کار خیلی بزرگی است؛ به همین دلیل باید پرشکیب ایستاد و پنجاه سال هم اگر بِایستی می ارزد و حتما آقا یک چیزی در من دیده که احساس کرده این سرباز می تواند در این نقطه بِایستد و نگهبانی بدهد؛ من هم با این نیّت ایستاده ام.
همه ی این ها را می گویم، امّا دوست داشتم هر جوری شده این کار را پیش ببرم؛ غیر از این که با خودم می گفتم آیا حاتمی کیا می تواند فیلم مذهبی بسازد، آیا حاتمی کیا می تواند فیلم تاریخی بسازد، آیا حاتمی کیا می تواند با روش تکنیک جدیدی که در ایران تجربه نشده، آن زبان قصّه را روایت کند ــ همه ی این ها را بگذار یک طرف ــ می گفتم آیا حاتمی کیا می تواند فیلمی بسازد که آقا از آن خوشش بیاید و از آن تعریف کند یا حدّاقل بدش نیاید؟ این یکی برایم خیلی اهمّیّت داشت. تا این که فیلم آماده شد و من با همه ی قوا، بهمراه یاور دل خسته ی خودم آقای سیّدمحمود رضوی ــ که در این کار همراه ما بود ــ فیلم را به سرعت به آقا رساندیم که پیش از این که کسی ببیند، اوّل ایشان ببینند.
یعنی ایشان اوّلین نفر بودند که این فیلم را دیدند؟
بله؛ چون بحث، بحث فیلمهای عادی من نبود که بگویم حالا یک فیلمی است که ما ساخته ایم، یا خوششان می آید یا ممکنست چندان برایشان مسئله نباشد؛ نه، این مأموریّتی بود که به من داده بودند و مأموریّتم را باید به یک جواب می رساندم. من یک آزمایشی کرده بودم، حالا می خواهم ببینم نظر آقا نسبت به این آزمایش چیست؛ آیا به اهدافش رسیده یا نرسیده.
ایشان وقتی فیلم را دیدند، نظرشان چه بود؟ البتّه از نوع حال وهوایی که شما دارید مشخّص است که از بازخورد ایشان خیلی نیرو گرفته اید.
من هیچ گاه کلمات و جزئیّات در یادم نمی ماند ولی این را یادم هست که سه بار گفتند «عالی بود» و نفس من باز شد. ببینید! وقتی می گفتند آقای میرباقری دارد فیلم مختار را می سازد و هفت سال برای ساختن آن وقت گذاشته، من می گفتم گلی به جمالش، باید این آدم را طلا گرفت که هفت سال سر یک فیلم ایستاده. من یک ساله کار می کردم ولی هم اکنون پنج سال است که در این فیلمم و هنوز پروژه ی اصلی که سریال است کلید نخورده؛ یعنی من فقط داشتم آن آزمایش های اوّلیّه را انجام می دادم. بعضی گفتند خب این فیلم سینمایی را ساختید، امّا بهتر بود از اوّل می رفتید همان سریال را می ساختید. بابا! این اسب دارد حرف می زند؛ فهماندن این کار زحمت دارد.
من یک فیلمنامه نوشتم ــ همین فصلی که شماها در سینما دیدید ــ این فیلمنامه نزدیک هزار دقیقه بود و من این هزار دقیقه را در ۱۳۰ دقیقه خلاصه کرد بودم، آن طور که به اصطلاح برای سینما کافی است؛ امّا هم اکنون می خواهم سریالش را بسازم. تجربه ی این فیلم سینمایی در سینما برای من به غایت مهم بود که ببینم وقتی اکران شود و مردم بیایند سینما، چه کسانی می آیند؛ آیا فقط مذهبی ها می آیند؟ آن هایی که اهلیّتی دارند، به این بحث ها علاقمند می شوند؟ تصوّر اوّلیّه ام این بود؛ مثل فیلمهای جنگی خودم، می گفتم حتما یک بسیجی بیشتر به این ها تن بدهد و دل بدهد. بعد که فیلم آمد در سینما، اتّفاقی که افتاد این بود که دیدم به طرز حیرت آوری طیفِ به اصطلاح غیرمذهبی که اصلاً علقه ی با اینگونه فیلمها ندارد، با این فیلم ارتباط بسیار عمیق عاطفی ایجاد کرده! خب خدا را خیلی شکر کردم که چنین اتّفاقی برای آن افتاده. این چیزی که می گویم، به قاعده ی مطالعه است؛ یعنی کاملا دراین باره مطالعه کردیم. این خیلی مهم بود برایم که نسل جوان به این فیلم اقبال کرد.
من چهل سال است دارم فیلم می سازم و نسلی با من بزرگ شده. هم اکنون بعضی وقت ها من یک جاهایی می روم، یک نفر پیرمرد بغلم می ایستد با ریش بلند و موهای سفید، می گوید من این فیلم اوّل تو را دیده ام، مثلا فیلم «دیده بان» تو را دیده ام. بحث من این است که من چهل سال تجربه دارم ولی وقتی وارد عرصه ای با این مختصّات می شوم، من باید زحمت بکشم و با همه ی قوا کار کنم. ما یک فیلم سینمایی صدوسی دقیقه ای ساختیم که از آن فهمیدیم بعضی نکاتش را باید کمتر بگوییم، بعضی نکاتش را باید بیشتر بگوییم، بعضی جاها را باید جور دیگری بگوییم یا در این زمینه هایی که مثلا مربوط به مدارک دینی می شود، باید این قدر به آن نزدیک بشویم و این قدر نزدیک نشویم. این ها موجب شد که این تجربه را به دست بیاوریم.
من در طول این پنج سال، یک لحظه بیکار نماندم و با تمام قوا مشغول بودم؛ جمعه ها هم سر این کار بودم، کرونا هم گرفتم سر این کار بودم، با همین مختصّات کار می کردم و کار را تعطیل نکردم. طبعاً هم اکنون هم با این انرژی دارم وارد می شوم که ولیّ امرم، کسی که بالای سرم است، این آدم با آن مختصّات مذهبی اش، با آن تعلّقات مذهبی اش، با آن علمش، فیلم را می بیند و می گوید عالی است، عالی است، عالی است و اشاره می کند که همین را ادامه بدهید؛ نزدیک به این مضمون که بقیّه اش را هم به همین خوبی بسازید. پس من دیگر باید کارم را شروع کنم.
این تعاریف به یک نوع کارتان را هم سخت تر کرده.
سخت شده ولی من مأمورم و می گویم چون مأمورم، در مأمور بودن، دلم خوش به این است که نتیجه یک چنین چیزی است و بعد هم عملا برکاتش را در میان مردم دیدم. من چقدر آدم های مختلفی دیدم که اصلاً مذهبی نبودند و با فیلم ارتباط داشتند! من مطمئنّم آقای جبلّی هم که در دوران ایشان این کار آغاز شد، حتما خیلی خدا را شاکرند؛ حتما خیلی خوشحالند که پس از مدّت ها، شاید پس از ۲۷ سال که این پروژه کلید نخورده بود، به اذن خدا ما این توفیق را داشتیم که توانستیم در تشکیلات خود آقای جبلّی آنرا به سر انجام برسانیم. با این که می دانم کشور گرفتاری دارد، ولی خُب کار ما هم این است دیگر؛ کار ما مختصّاتی دارد و ما باید این کار را با این مختصّات بسازیم. هم اکنون دعای من این است که خدا کند تلویزیون این مسیر را باز بگذارد و اجازه دهد فیلم را با نظارت خودمان به خارج از کشور بفرستیم، به آن محافلی که به دردشان می خورد؛ یعنی نرود در آن ساختار اداری که ممکنست یک چیز دیگری بشود. هم اکنون که دارم با شما حرف می زنم، مقرر است ان شاءالله در نیمه های شهریور، پس از پنج سال برویم کار را کلید بزنیم و به حول و قوّه ی الهی بگوییم «صدا، دوربین، حرکت».
شما با ساخت این فیلم سینمایی دست به آزمایش یک نوع خاصّی از فیلم سازی زدید و حالا یک مبنایی ایجاد شده. آیا ادامه ی پروژه ی و ساخت سریال، با همین کیفیّت فنّی خواهد بود یا ارتقاء پیدا می کند؟
ما روزی که شروع کردیم، جایی که داشتیم کار می کردیم که آزمایش نماییم ببینیم می توانیم کار نماییم یا نه، یک سوله ی کوچک در حدود سیصد متر مربّع بود؛ آنجا استخر درست کردیم، آب ریختیم گفتیم شنا بکنید که مثلا نیل را نشان بدهیم. بعداً آمدیم یک استودیو ساختیم که یک ذرّه وسیع تر بود و آنجا فیلم سینمایی مان را شروع کردیم؛ یعنی جرئت کردیم بگوییم این فیلم را شروع می نماییم. منتها از همان موقع که آن تست اوّل را می زدیم، گفتیم این فرنگی ها که این کارها را کرده اند، لوکیشن هایشان بزرگ تر است و یک چنین استودیویی لازم است؛ با تحقیقاتی که در فیلمهای فرنگی ها کرده بودیم، این چیزها را دیده بودیم. البتّه با تست هایمان هم به اندازه ی نیاز خودمان رسیده بودیم و طبعاً از آنجا آمدیم در یک جای بزرگ تر، آنجا آزمایشمان را شروع کردیم و جرئت کردیم که کار را شروع نماییم. حتّی گفتیم می دانیم جایمان کوچک است و تحت فشاریم، ولی بگذار این کار را بکنیم و فیلم را دربیاوریم. تازه پس از آن، اینجا را ساختیم که یک جای کوچکی است؛ یعنی من نگفتم می روم خانه مان یا می روم سر فیلمهای دیگر، هر وقت اینجا آماده شد بگویید من تشریف می آورم به جهت اینکه کار را شروع کنم! به خودم هم اجازه ندادم که یک روز کار تعطیل شود؛ یعنی گفتم من با این محدودیّت کار می کنم؛ محدودیّتی که می دانم بعداً برای من بعنوان یک ضعف تعریف می شود. گفتم من تمام تلاش ام را می کنم؛ چیزی که باید در یک جلسه فیلم برداری بشود، به جهت این ماجرا باید تبدیل به سه جلسه بشود؛ چون یک تکّه اینجا را می گیرم، یک تکّه اینجا را می گیرم، یک تکّه هم یک جای دیگر را می گیرم؛ ولی آن چیزی که شما در سینما می بینید، انگار یک تکّه ی کامل است که اینجا چقدر آب است، اینجا چشمه ی یوسف است، این طرف مثلا خانه های فلان است، اینجا دروازه است؛ این ها را من باید تکّه تکّه بگیرم و به هم وصل کنم تا یک حجمی بشود که یک میدانی را تعریف کند. بااین حال، از کار نَایستادیم؛ گفتیم هر طوری است کار را شروع می نماییم و پیش می رویم. و من امیدوارم چشم ها ببینند؛ یعنی آن هایی که باید نظر بدهند.
بنابراین، ما با همه ی قوا داریم این کار را می کنیم؛ چون مأموریم، چون من سربازم و خودم را سربازی می دانم که با همه ی قوا باید جلو برود. حضرت موسیٰ خیلی زحمت کشید، خیلی درد کشید برای امّتش، برای امّت بنی اسرائیل، برای امّت یعقوب؛ به همین دلیل این کار نباید ساده رخ بدهد و انگار ما هم باید آن زجرها را بکشیم، ما هم باید آن نیش وکنایه ها را بخوریم، سر راه ما هم باید خار مغیلان باشد تا پیش برویم. نمی توانیم عادی جلو برویم؛ طوری که بروم دستم را بگذارم به کمرم بگویم بدهید تا من بسازم! کاری که بعضی وقت ها در بعضی جاها سنّت می شود؛ اسراف می کنند، خرج ها می کنند، امّا خروجیِ آن حالی ندارد و مثلا نمی توانی با آن ارتباط برقرار کنی، می بینی همه چیز هست و هیچ چیز نیست.
شما قبلاً در یک گفتگویی راجع به رزمندگان و بسیجی های دهه ی ۶۰ می گویید من دلبسته ی این آدم هایم. این حرف هایتان من را یاد آن آدم ها انداخت؛ آدم هایی که نگفتند اسلحه نداریم، نگفتند بند پوتینمان شل است.
خدا پدرت را بیامرزد! خدا شاهد است من اصلاً این را بی حکمت نمی دانم. وقتی من سراغ پروژه ی حاج قاسم سلیمانی رفتم و مشغول مطالعه دراین خصوص بودم، می دیدم چقدر موانع جلوی پای ایشان بوده، چقدر مشکلات داشته به جهت اینکه مثلا این عملیّات را پیش ببرد که هشت تا گروه حشدالشّعبی آنجا هستند و هر کدامشان با هم یک مسائلی دارند؛ یا گروه هایی در سوریه و حزب الله هستند که آنها هم در بین خودشان یک مسائلی دارند؛ ایشان این ها را جمع می کند، سر یک نقطه نگه می دارد و می زند به خط و آنجا آزادسازی بوکمال را رقم می زند. من آنجا می دیدم که فقط باید رفت. هر وقت هم من و سیّدمحمود رضوی گیر می نماییم، به یاد آن لحظه ها می گوییم ببین آنها این جوری کار کردند. من وقتی مطالعه می کردم در مورد حاج قاسم، خیلی شنیدم در خاطرات ایشان که بارها شده بود که مثلا از هیات دولت خارج شده بود و راننده اش می گفت داشت به پهنای صورت گریه می کرد، از بس تحت فشار بود! راننده ی ایشان می گفت من در آینه می دیدم که او تحت یک فشاری رفته برای نیروهایش بودجه ای بگیرد برای خارج از ایران. ایشان وقتی داشت این کار را می کرد، ما در آن دوران یک رییس جمهور داشتیم که می گفت من اصلاً با سوریه و آقای بشّاراسد کاری ندارم!
او در آن فضا دارد کار می کند؛ من کجایم که حالا بیایم ادّعا بکنم؟ من مثلا می شنوم که بعضی می گویند «بله، می خواهد این فیلم را بسازد ولی بعید است کلید بخورد»! من اخیراً این چیزها را از دهان همکارانم می شنوم. به من می گوید «مطمئنّی این فیلم را می خواهی بسازی؟ شایعه است که اصلاً این فیلم کلید نمی خورد»؛ می گویم آقا به خدا من اینجا یک روز کار را تعطیل نکردم، ما هر روز کار کردیم، هر روز پای فیلم بودیم و الحمدلله سر پاییم و با همه ی قوا پیش می رویم و ان شاءالله که این حمایت ها هم رخ بدهد. حمایت ها هم از سر گدایی نیست؛ وظیفه شان است، باید کمک کنند.
ما همه ی وجودمان را گذاشته ایم و این فیلم هم اگر عمری باشد و من سر این فیلم باشم، باید آخرین کاری باشد که من می کنم. خب چه نماییم که بعضی ها این را تحمّل نمی کنند یا من را قیاس می کنند با آن فیلم سازی که مثلا دارد فیلم شهری می سازد و روزی بیست دقیقه فیلم می گیرد! بابا این فیلم تاریخی است و من در یک ذرّه جا باید این فیلم را بسازم. من دو تا پلان بخواهم بگیرم از این طرف به آن طرف، باید یک روز بعدش بگیرم؛ نمی توانم همان لحظه این تصویر را بگیرم، از بس جایم تنگ است. از این چیزها بگیر تا موارد دیگری که سر این کار دارم. و هر آن چه ما انجام دادیم، خدا را صد هزار مرتبه شکر، ادّعا می کنم و پایش هم می ایستم؛ هر چقدر هم بخواهند نماینده بیاورند و بازرس بیاورند پای این کار، من می گویم که ما هیچ چیزِ دورریزی در این فیلم نداشتیم.
به نظرتان آورده ی حضرت موسیٰ برای امروز ایران چیست؟ چرا سراغ بنی اسرائیل می رویم، درحالی که ما اسطوره ها و شخصیّت های بزرگ تاریخی در اسلام داریم؟
من از خود آقا مثال می آورم: ببینید ایشان چقدر از «اِنَّ مَعِیَ رَبّی سَیَهدین»، از موسیٰ و موقعیّت ها و ترس هایی که بر دل او بود می گویند! بعضی ها فکر می کنند ما در ارتباط با قوم یهود داریم حرف می زنیم؛ قوم یهود کدام است؟ بنی اسرائیل، مسلمان دوران خودش است، تسلیم دوران خودش است. یکتاپرستی قطاری بود که از حضرت آدم شروع شده، آمده جلو رسیده به حضرت ابراهیم، حضرت یعقوب، حضرت اسحاق، حضرت اسماعیل، تا می آید می رسد به حضرت موسیٰ، بعد نوبت حضرت عیسیٰ می شود و بعد هم می رسد به حضرت رسول؛ این قطار یکتاپرستی همواره در حرکت بوده، یک عدّه هم پیاده شدند از آن؛ من دارم بر این مبنا حرف می زنم. از حضرت رسول روایت شده که می فرمایند آن چه بر قوم بنی اسرائیل آمده، نعل به نعل برای امّت من هم پیش می آید. یعنی این چیزی نیست که بگوییم آقا این بنی اسرائیلی ها یک آدم هایی آن طرف هستند؛ بنی اسرائیل فقط این جماعتی نیستند که هم اکنون مربوط به قوم یهود می شوند؛ نه، منظور خُلق بنی اسرائیلی و طبیعت بنی اسرائیلی است. این مسیری است که ما باید طی بکنیم و من معتقدم ماجرای این ها برای همه ی دنیا، برای همه ی جهانیانی که گوش شنوا دارند و چشم بینا دارند، قابل فهم است.
قرآن می گوید این موسیٰ این زحمت ها را کشیده به جهت اینکه یک قومی را از بردگی و از این وضعیّت خارج کند، تا مسیری و راهی به آنها نشان بدهد و تحمّلشان را بالا ببرد. مثلا برای این قوم که در بیابان ها گرفتار بودند و چیزی برای خوردن نداشتند، چهل سال از آسمان «مَنّ و سَلوا» بیاید و بدانیم معجزه است؛ دو روزش را قبول می کنی، ده روزش را خوشت می آید، روز یازدهم می گویی یک چیز دیگر به ما بده! ما سر فیلم برداری های خودمان مثلا چلوکباب کوبیده می دهیم، پس از بیست روز می گویند ما خسته شدیم، به او کباب برگ می دهی، باز می گوید از برگ هم خسته شدم! بعضی وقت ها به خودم می گویم این خُلق و طبع انسان است که از یک جا شروع می کند به عصیان و مثلا ده روز که حضرت موسیٰ نبوده، می آید سراغ گوساله ی سامری! این ها چیزهایی است که هم اکنون هم در میان ما هست؛ بزرگانی که اهل این جور بحث ها هستند باید بنشینند این مسایل را تبیین کنند بگویند چه اتّفاق هایی اینجا می افتد. مگر قرآن همین جوری آمده فقط یک قصّه بگوید، ما بشنویم برویم پی کارمان؟ حضرت موسیٰ یک نبی است با این مشخّصات که حدود چهارصد آیه درباره ی ی او دارد حرف می زند؛ قرآن برای چه این ها را می گوید؟
جالب است که آقا بر خلاف آن تصوّری که از دین داری و سنّت هست، قائل به این هستند که در ابزارهای مدرن و تکنولوژی سینما برای انتقال چنین معارفی ظرفیّت خیلی بالایی وجود دارد.
بله، من هم بر این اساس دارم می گویم. من غیر از تأسّی سربازگونه ی خودم که می گویم آقا به من سپرده اند و من این کار را می کنم، فارغ از این قضیّه، وقتی به این مساله نگاه می کنم و عمیق می شوم، می بینم این حرف جامعه است. من اصلاً نمی خواهم فرق بگذارم بین این مسئله و آن عناصر دیگر که حتّی می تواند میهنی و ملّی باشد؛ آن هم سر جایش، این هم سر جایش؛ هر دو را باید گفت. اصلاً نباید یکی از این ها به نفع یکی دیگر کنار برود؛ نه، این هم اشکال دارد؛ یعنی جایی که لازم است از کوروش هم گفته بشود، خب گفته بشود، تحلیل بشود، فیلمش را بسازند و از او بگویند. البتّه نه آن کوروشی که هم اکنون بعضی ها می نشینند کنار آرامگاهش! آنها دارند بت پرستی می کنند؛ این ماجرا واقعیّت است و باید درباره ی اش مطالعه بشود.
شما فرمودید از سال ۱۳۶۸ آپارات می گذاشتید و فیلمها را برای آقای خامنه ای نمایش می دادید؛ یک مقدار از این روابطتان با رهبر انقلاب بگویید.
اوّلین بار که رفتیم خدمت ایشان، فیلم «مهاجر» را بردیم و به ایشان نشان دادیم. خدا رحمت کند آقای آوینی را! ایشان و یک عدّه ای دیگر از بچّه ها همراه ما بودند که رفتیم حسینیّه ی امام خمینی ــ حسینیّه هم تازه تولید شده بود ــ خانم ها و آقایان حضور داشتند که یک پرده ی سفید آنجا نصب کردند و فیلم را با آپارات پخش کردیم. سال ۱۳۶۸ بود که من این فیلم را ساختم. بهرحال، فیلم را گذاشتیم و آقا دیدند. فیلم «مهاجر» هم در زمان جشنواره خیلی گل کرده بود و بعنوان بهترین فیلم جشنواره معرّفی شده بود و بین فیلمهای شاخصِ آن زمان بود. من هم آن موقع فقط ۲۸ سالم بود؛ یعنی یک جوان تازه نفس در این حوزه بودم. خب آنجا تشویق آقا سر جایش بود، یک نظراتی هم داشتند که گفتند. می خواهم بگویم از سال ۱۳۶۸ تا هم اکنون نزدیک به ۳۴ سال این ارتباط ما با آقا در این مسایل ادامه پیدا کرده.
در طول این سالیان فیلم سازی شما هم رفت وبرگشت ها و مسایل زیادی هم پیش آمده که به حضرت آقا ختم شده است.
تا دلتان بخواهد! مثلا سر فیلم «از کرخه تا راین»، برخی از دوستان رفته بودند تمام زورشان را زده بودند که از یک سری عزیزان جانباز امضا بگیرند که بگویند این فیلم به حیثیّت ما ضربه می زند! به من خبر دادند که پانصد صفحه امضا جمع کرده اند که از آقا حکم بگیرند که فیلم را از اکران پایین بکشند! ببینید چه تصوّرهایی بوده. امّا من هیچ گاه ندیدم که نظرات آقا نسبت به حوزه ی هنر در این چیزها فرق کرده باشد و همیشه از یک ثباتی برخوردار بوده؛ درحالی که من چقدر با چپ ها بودم که راست شدند، راست ها دیدم که چپ شدند، چپ ها دیدم که برانداز شدند و انواع این ها آمدند درباره ی ی ما نظر دادند.
در تمام این سال ها، آدم های مختلفی سر راه ما آمدند و در این ریلی که ما داشتیم حرکت می کردیم، دائماً سنگ هایی سمت ما پرتاب کردند؛ هر دفعه یک بایدها و نبایدهایی برای ما تعریف کردند، هر دفعه یک مانعی گذاشتند که مثلا این را نبایست گفت و اصلاً گفتنِ این ها اشکال دارد! یعنی مثل بچّه ی اوّلی بودیم که پدر ما را درآوردند سر این که تجربه کنند تا حالا نسل بعدی بخواهد بیاید کار کند. خب طبعاً آقا این جوری نبود.
من یادم هست آن سال بابت فیلم «آژانس شیشه ای» ایشان خیلی محبّت کردند و حتّی بعنوان تشویق، من را برای اوّلین بار فرستادند مکّه. یا مثلا خُلقشان و نوع رفتارشان با کارگردان و این که اجازه بدهند کارگردان حرف بزند؛ آنجا جلوی جمع، همه نشسته اند، منِ جوان برگردم بگویم آقا به ما درجه بده، سربازها دم در پادگان ها جلویمان را می گیرند، پدرمان را درمی آورند، حقیرمان می کنند، درجه ی ما را تعریف کنید که اقلّاً این ها ما را اذیّت نکنند! خب حالا تعبیر این بود که انگار من دنبال درجه ام تا فیش حقوقی ام برود بالا، ولی منظورم آن جایگاه واقعی بود که آقا هم این را می دانست.
ایشان هم گفتند درجه تان را خدا می دهد.
بله، جمله ی خیلی زیبایی هم گفتند.
آقا ابراهیم! من سؤال آخر را هم بپرسم. جنگ دوازده روزه که اتّفاق افتاد، ما یک سری آدم ها را دیدیم که خونشان بر زمین ریخته شد، شهید شدند و پای ایران ایستادند؛ شبیه کاراکترهای شما در برخی از فیلمهای سینماییِ پساجنگ تان که ظاهرشان شاید خیلی به آن فضاها نمی خورد. می خواهم یک مقدار از این جنگ دوازده روزه برایمان بگویید؛ آیا نسبتی بین این واقعیّتی که ما دیدیم، با فیلمهای قبلی تان دیدید یا نه؟
ببینید! یکی از توفیقات من این بوده که در آن دوران، بسیاری از فیلمهای من از تلویزیون پخش شد؛ به ویژه فیلم هایی مثل «مهاجر»، «وصل نیکان»، «بادیگارد» و حتّی «چ». من خدا را شکر می کردم که چیزی را طرح کردم، سمت چیزی رفتم برای گفتن که هم اکنون در یک چنین وضعیّت فشار روانی جامعه، این فیلمها می تواند یک آرامشی بوجود آورد. واقعا این دوازده روز، فارغ از غم هایش، فارغ از مشکلات و مصیبت هایش، گنج این کشور است. امیدوارم همکارهای من به درستی بیایند سمت این مساله و ببینند که این دوازده روز خیلی عجیب و غریب است. هم اکنون دیگر رسانه در جهان با مختصّات خیلی وسیع تری مطرح است.
من یک وقتی می خواستم «مهاجر ۲» را بسازم، تخیّلم این بود که این مهاجر من اشتباهی می رود سر از اسرائیل درمی آورد؛ مثلا در فیلم «مهاجر» دیدید یک جاهایی کنترل آن پرنده از دستشان درمی رود. گفتم اینجا مهاجر من پیشرفت می کند، می رود داخل اسرائیل؛ یعنی یک دژی را می دیدم که بگویم تصادفی رفت داخل و بعد می دیدم عکس می اندازد و این اتّفاقات رخ می دهد. هم اکنون شما ببینید این مهاجرهای زمانه دارند چه می کنند، این موشک ها چه می کنند! ان شاءالله که نسل جدید، نسل تازه نفس، از این گنج استفاده نماید و نرود دنبال یک چیزهایی که هم اکنون ما در پرده می بینیم.
«مهاجر ۲» را هم پس از فیلم حضرت موسیٰ می سازید؟
دیگر نمی دانم پس از این باید مهاجر کجا برود! اسرائیل را که رد کرد؛ فکر کنم دیگر باید تا آمریکا برود ان شاءالله.
الان به ذهنم آمد که جنابعالی در یک دوره ای با بچّه های نیروی هوایی سپاه همکار بودید. در آن دوازده روز که می دیدید این اتّفاقی که هم اکنون در صحنه ی تلویزیون نشان داده می شود، تخیّل شما بوده که به واقعیّت پیوسته، در ذهن ابراهیم حاتمی کیای هم اکنون نسبت به همکارهای سابق خودش چه می گذشت؟
من مباهات می کنم، فرمانده ی من در نیروی هوایی سپاه آقای قالیباف بودند؛ به این بچّه ها مباهات می کنم و خیلی دوست داشتم که من هم در اتاق های جنگشان می بودم، خیلی دلم می خواست که من هم در این طوفان ها می بودم. البتّه ما که کسی نیستیم؛ ولی با خودم می گفتم می شود ما را هم زیر نظر داشته باشند و یکی هم برای ما بفرستند! یعنی ما هم آدم حساب می شویم در این حوزه ای که وجود دارد؟ توکّل بر خدا؛ امیدوارم که اگر در این حوزه هستیم، عاقبتمان ختم به شهادت بشود و تهش این جوری جمع شود؛ این جوری خیلی قشنگ می شود. زندگی آقای سلامی خیلی قشنگ جمع شد، زندگی آقای باقری خیلی شیک جمع شد. من با آقای حاجی زاده یک مدّتی خیلی صحبت ها داشتم؛ این ها در اوج تمام می کنند و این خیلی قشنگ است. خدا کند من هم در اوج تمام کنم!

به اجمال، پس این کار، کار خیلی بزرگی است؛ بنابراین باید پرشکیب ایستاد و پنجاه سال هم اگر بِایستی می ارزد و حتماً آقا یک چیزی در من دیده که احساس کرده این سرباز می تواند در این نقطه بِایستد و نگهبانی بدهد؛ من هم با این نیّت ایستاده ام.
همه ی این ها را می گویم، امّا دوست داشتم هر جوری شده این کار را پیش ببرم؛ غیر از اینکه با خودم می گفتم آیا حاتمی کیا می تواند فیلم مذهبی بسازد، آیا حاتمی کیا می تواند فیلم تاریخی بسازد، آیا حاتمی کیا می تواند با روش تکنیک جدیدی که در ایران تجربه نشده، آن زبان قصّه را روایت کند ــ همه ی این ها را بگذار یک طرف ــ می گفتم آیا حاتمی کیا می تواند فیلمی بسازد که آقا از آن خوشش بیاید و از آن تعریف کند یا حدّاقل بدش نیاید؟ گفتم من تمام تلاش ام را می کنم؛ چیزی که باید در یک جلسه فیلم برداری بشود، به سبب این ماجرا باید تبدیل به سه جلسه بشود؛ چون یک تکّه اینجا را می گیرم، یک تکّه اینجا را می گیرم، یک تکّه هم یک جای دیگر را می گیرم؛ ولی آن چیزی که شما در سینما می بینید، انگار یک تکّه ی کامل است که اینجا چقدر آب است، اینجا چشمه ی یوسف است، این طرف بطورمثال خانه های فلان است، اینجا دروازه است؛ این ها را من باید تکّه تکّه بگیرم و به هم وصل کنم تا یک حجمی بشود که یک میدانی را تعریف کند. یعنی این چیزی نیست که بگوییم آقا این بنی اسرائیلی ها یک آدم هایی آن طرف هستند؛ بنی اسرائیل فقط این جماعتی نیستند که حالا مربوط به قوم یهود می شوند؛ نه، منظور خُلق بنی اسرائیلی و طبیعت بنی اسرائیلی است.


منبع:

1404/06/22
10:14:17
5.0 / 5
17
تگهای خبر: اهدا , تاریخی , تصویر , تلویزیون
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
X
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
عقیده شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
عقیده:
سوال:
= ۵ بعلاوه ۴
karkado فروش کادو و انتخاب انواع کادویی
کارکادو، همراه شما در انتخاب بهترین هدیه برای عزیزانتان
پربیننده ترین ها

پربحث ترین ها

جدیدترین ها

karkado.ir - حقوق مادی و معنوی سایت كاركادو محفوظ است

كاركادو

فروش کادو و انتخاب انواع کادویی ، کارکادو، هدیه ای از جنس عشق و خاطره