نیمه پنهان جنگ

نیمه پنهان جنگ به گزارش كاركادو چند ساله بودی كه عروس خانه او شدی؟ چند بهار زندگی ات را بی همسر و در فراق و انتظارش خزان كردی؟ از بزرگ كردن بچه هایی كه هر روز از تو بهانه پدر را می گرفتند بگو. از لحظه ای كه خبر شهادت همسرت را شنیدی برایمان تعریف كن. از داغ هایی كه بر دلت نشست ولی تو ایستادی بگو. در فراز و نشیب های زندگی، شكیبایی را شما معنا كردی و به صبر اعتبار بخشیدی تا بگونه ای دیگر در آزمون الهی سنجیده شوی!



به گزارش کارکادو به نقل از ایسنا، روزنامه همشهری در ادامه نوشت: «امروز گرچه نزدیک به ۴دهه از روزهای سخت جنگ می گذرد اما ایستادگی و شکیبایی شما همسران شهدا را فراموش نخواهد کرد. از میان صدها هزار همسر شهید و به نمایندگی از دل های داغدیده اما صبورشان سراغ ۴ همسر شهید رفتیم و پای صحبت هایشان نشستیم. گاهی از عاشقانه هایشان با همسران شهیدشان گفتند و گاهی از رنج های نبود پدر خانه حرف زدند. از نقش زن ها در دفاع مقدس صحبت کردند و در پایان از سفارش های شهدا به ما گفتند. با ما همراه باشید تا بخش هایی از گفت وگوی با این همسران را بخوانیم.

زندگی ما با جنگ گره خورده بود

همسر شهید علی اکبر شیرودی از روزهای نخست زندگی مشترکشان می گوید: «زندگی ما از همان ابتدا با جنگ گره خورده بود. در غائله کردستان برای مقابله با گروه های ضد انقلاب، داوطلبانه به منطقه رفت. در همین دوره در ۲۴سالگی شجاعت و ابتکار عمل وی در کشور و خبرگزاری های مهم و روز جهان منعکس شد. چنان بود که دکتر مصطفی چمران او را «ستاره درخشان جنگ کردستان» نامید. عاشق پرواز بود. بالاترین ساعت پرواز جنگ در دنیا را داشت و می اظهار داشت: «وقتی پرواز می کنم حالتی دارد که یک نفر عاشق به طرف معشوق خود می رود. هر آن، فکر می کنم که به معشوق خودم نزدیک تر می شوم. وقتی در حال برگشتن هستم هر چند که پروازم موفقیت آمیز بوده باشد باز مقداری غمگین هستم، چون احساس می کنم هنوز آن طور که باید خالص نشده ام تا مورد قبول خدا قرار بگیرم.»

او ادامه می دهد: «آن زمان من هم، سن و سال زیادی نداشتم. دخترم یک سال و نیمه بود و پسرم ۷ماهه که پدرشان به شهادت رسید. آن روزها به دلم افتاد و برات شد که در این جنگ به شهادت می رسد. یکی از دغدغه های شهید تعلیم و تربیت بچه ها بود و من به ایشان قلبا قول دادم که به پای بچه ها می نشینم و تلاش می کنم مادر صبوری باشم که لیاقت بچه هایش را داشته باشم. تعلیم و تربیت بچه ها برایم خیلی مهم بود با عنایت به این که پدرشان معروف و شاخص بود دوست داشتم بگونه ای تربیت شوند که وجهه پدرشان را در اجتماع حفظ کنند که خدا را شکر فرزندان خوب و موفقی دارم.»

همسر شهید که خود پرستار نظامی بوده و در پادگان ارتش در کرمانشاه فعالیت می کرده در ادامه به نقش همسران شهید اشاره کرده و می گوید: «همسران شهدا نشان دادند برای همراهی همسرانشان در راه دفاع از کشور از هیچ کمکی دریغ نکردند. علاوه بر اداره زندگی و تربیت فرزندان در ایام مأموریت پدر خانواده، اغلب در پشت جبهه هم فعال بودند. مادران شهدا هم صادقانه و خالصانه در کنار فرزندانشان از جان مایه گذاشتند. همچون مادر همسرم یکی از خانم های فعال پشت جبهه ها بود که با یکسری از اقوام، برای تأمین خوراک و پوشاک رزمنده ها فعالیت می کردند. ولی من خودم چون شاغل بودم و دغدغه کار در محیط نظامی داشتم و از سویی مسئولیت ۲ فرزند کوچک هم بر دوشم بود در این حوزه کمک های پشت جبهه توفیق حضور نداشتم.»

همسر شهید شیرودی اعتقاد دارد در شرایط فعلی جامعه اگر همسرش زنده بود مقابل مسؤلان و افراد سودجو و منفعت طلب می ایستاد: «من این را بارها گفته ام که اگر شهید شیرودی زنده بودند مقابل افراد سودجو می ایستادند. همان طوری که زمانی که زنده بودند می گفتند مشکل ما، دشمن های خارجی نیست، بلکه مشکل ما دشمن های داخلی است. این افراد سودجو دشمن اسلام و ایران اند. افرادی که از خدا غافل شده و فقط به فکر دو روز دنیا هستند. اصلا فکر این را نمی کنند که باید جوابگو باشند. باید اول در مقابل خداوند بعد شهدایی که از جان، مال و فرزندانشان گذشتند جوابگو باشند.»

ما همیشه در فکر و ذهن محمد بودیم

سردار سرلشگر محمد بروجردی یکی از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در جنگ ایران و عراق بود که در کردستان شهید شد. شهید بروجردی خلاقیت و نبوغ جنگی زیادی از خود نشان داد و در بازگرداندن کنترل کردستان نقش کلیدی داشت. ازاین رو از وی با عنوان مسیح کردستان هم یاد می شود. فاطمه بی غم، همسر شهید محمد بروجردی از روزهای آشنایی و زندگی با این سردار نامدار می گوید: «همسرم پسرخاله من بود و قبل از ازدواج ما، با پدرم در فعالیتهای سیاسی ضد رژیم شاه فعالیت داشتند. اغلب این فعالیت ها به کمک خانواده ما انجام می شد و در مجموع به خانه ما زیاد رفت وآمد می کردند. پس از ازدواج هم ایشان چون دائم مشغول بودند - چه پیش از انقلاب و فعالیتهای سیاسی شان و چه پس از انقلاب و حضور مستمر در مناطق جنگی - ما به دوری از ایشان عادت کرده بودیم. من تلاش کردم با این شرایط کنار بیایم و روی پای خودم بایستم البته خانواده خودم هم کنارم بودند. شهید هم با وجود مشغله های زیاد خود تلاش می کرد حواسش به ما باشد. منزل مان مدت زیادی در غرب بود. محل کار او با منزل فاصله بسیاری نداشت و هر موقع که دلش می خواست می توانست به دیدن ما بیاید. با این حال، زودتر از سه یا چهار هفته به خانه نمی آمد. طوری که بچه ها با او غریبی می کردند. وقتی از او خواستم که بیشتر به منزل بیاید و به ما هم رسیدگی کند در جواب اظهار داشت: شما هیچگاه از ذهن من دور نمی شوید اما چه کنم که مسئولیت انقلاب سنگین تر است.»

او در ادامه به خصوصیت های اخلاقی همسرش اشاره می کند و می گوید: «از خصوصیت های شهید بروجردی می توانم به اخلاق خوب و اخلاص در عمل، بردباری، صبوری، ارتباط مؤثر با مردم و نخبه پروری اشاره کنم. نخبه پروری از این جهت که برخی از شهدای انقلاب و رزمندگان امروز از شاگردان ایشان بودند. این خصوصیت ها نام ایشان را ماندگار کرد. از ناگفته های شهید شاید به این نکته بتوان اشاره نمود که در آن زمان با وجود منافقین و توطئه هایی که چیده می شد شهید بصیرت خویش را نشان داد و با تصمیم درست و صحیح و بموقع به غرب کشور رفت و به وظیفه و مسئولیت خود عمل کرد. این یعنی بصیرت داشتن و چهره تزویر را شناختن.»

او از روزهای سخت پس از پر کشیدن همسر و همراه زندگی اش می گوید: «بعد از شهادت با توکل بر خدا و درس ایمان و استقامتی که از شهید آموخته بودم زندگی را مدبرانه و صبورانه و البته با کمک خانواده اداره کردم. شهید از من خواسته بود که پس از شهادت فکر و ذکرم صرفا بزرگ کردن و تربیت بچه ها باشد و من هم تلاشم را کردم. البته آن چه مهم می باشد حضور معنوی و دعای شهید در تمام لحظات سخت و پیچ وخم های زندگی است که من با تمام وجودم لمس می کنم.»

او اعتقاد دارد به نقش زنان در دفاع مقدس چندان پرداخته نشده است: «به نظرم پرداختن به نقش زنان در دفاع مقدس آن قدر جای کار دارد تا آنجا که رهبر انقلاب هم فرموده اند این عظمت جنگ و دفاع مقدس مرهون زحمات خانواده ایثارگران بخصوص مادر و همسران شهداست.»

او پرواز کرد و من صبوری پیشه کردم

شهید قنبر قنبرزاده، سرلشکر شهید و شجاع نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران، معاون وقت عملیات و اطلاعات نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود. شهید امیرهوشنگ قنبرزاده هم پسر همین پدر و از خلبانان شجاع نیروی هوایی ارتش بود. معصومه بیات، همسر شهید سرلشکر از خاطرات همسر و فرزند شهیدش می گوید: «یک فرد ارتشی، آدمی بی نهایت منظم و مقرراتی است. زندگی با قنبر، ناخواسته رفتارهای من را هم تغییر داد و همه اعضای خانواده منظم شدیم و سر ساعت به فعالیتهای خودمان می رسیدیم. پس از سال ها هنوز هم این نظم ارتشی در خانه ما جاری است. سرلشکر قنبرزاده وقتی برای بار آخر عازم جبهه شد ۳۰ سال خدمتش به پایان رسیده بود و در شرف بازنشستگی بود. در آخرین مأموریتش به جبهه رفت و شهید شد. قبل از رفتنش از او خواستم تا در تهران بماند و در جشن فارغ التحصیلی امیرهوشنگ شرکت نماید. هیچگاه برای رفتنش به جبهه این قدر نگران نمی شدم و اصرار به ماندش نمی کردم. در جواب خواهش های من اظهار داشت: «من به این کشور تعهد دارم و نمی توانم در زمانی که به من احتیاج دارند، پشت میز بنشینم. باید به منطقه جنگی بروم.». از من اصرار و از او انکار اما بالاخره او کار خودش را کرد و به جبهه رفت، هنوز چند هفته ای از رفتن او به جبهه نگذشته بود که خبر شهادتش را آوردند.»

او به خصوصیت اخلاقی همسرش اشاره می کند و می گوید: «بر خلاف چهره جدی و ژست نظامی اش در محیط کار، در خانه مهربان و شوخ بود. وقتی از در خانه وارد می شد و لباس های نظامی اش را درمی آورد یک قنبر دیگر می شد. بر خلاف خیلی از افسران هم رده خود که در خانه خیلی سختگیر و جدی رفتار می کردند، وی در خانه مثل یک پدر عادی با پسرها شوخی می کرد. با آنها کشتی می گرفت و سر به سرشان می گذاشت. گاهی هم در کارهای خانه مثل گردگیری و جابه جایی کمکم می کرد.»

او از شهادت فرزند پرافتخارش می گوید: «بعد از شهادت همسرم، تمام هم و غم من، تربیت و موفقیت ۲ پسرم بود. امیرهوشنگ خلبانی و امیرمهدی رشته دندانپزشکی را ادامه دادند. علاقه امیرهوشنگ به خلبانی هر روز نسبت به روز قبل بیشتر و نگرانی من هم اضافه می شد. آن قدر عاشق پرواز بود که وقتی می خواست بر گفته هایش تاکید کند می گفت به جان هواپیمایم. بمیرم برای پسرم، همین هواپیما هم جانش را گرفت. اولین روز اردیبهشت ماه سال۷۲ بود که خبر شهادت امیرهوشنگ را به ما دادند. او همراه شاگردش هنگام آموزش خلبانی با هواپیما در شهر شیراز سقوط کرد و به شهادت رسید. وقتی این خبر را به من که پدر شدن فرزندم را لحظه شماری می کردم دادند، از حال رفتم. طفلک همسرش هم از حال رفته بود و پزشکان به خاطر شرایط جسمانی وخیم او، فرزندش را چند روز زودتر از موعد، با عمل سزارین به دنیا آوردند.»

اما خداوند به وعده خود عمل کرد و پس از سختی، آسانی و خوشی را به آغوش خانواده قنبرزاده عنایت کرد. خداوند فرزندی به این خانواده داد که به قول خودشان شباهت عجیبی به پدرش دارد و مادر هر زمان دلتنگ امیرهوشنگ می شود به سیمای امیرپوریا نگاه می کند. این ک امیرپوریا سال سوم رشته پزشکی است و علاقه خاصی به مادربزرگش دارد.

مهریه ام کلت کمری آقا مهدی بود

مهندس مهدی باکری مدتی شهردار ارومیه بود اما با آغاز جنگ به جبهه رفت و هنگامی که فرماندهی لشکر عاشورای تبریز را بر عهده داشت در عملیات بدر سال ۶۲ به شهادت رسید. صفیه مدرس، همسر شهید مهدی باکری که ۴سال در کنار مهدی زندگی کرده برایمان از مرد خانه اش می گوید و روزهایی که با اینکه کم بود اما برای او بسیار مغتنم بوده و تا آخر عمر لحظه ای را فراموش نخواهد کرد. او به روزهای زندگی با این فرمانده اشاره کرده و می گوید: «بعد از پیروزی انقلاب در کلاس های آموزش اسلحه و کمیته فرهنگی و امدادگری شرکت کردم و بعد هم در جهاد فعالیت داشتم و همین جا با خانواده شهید باکری آشنا شدم. خواستگاری ما با شروع جنگ تحمیلی در مهر ماه سال۵۹ بود که توسط یکی از دوستان مشترکمان شکل گرفت. ما در خانواده مذهبی بزرگ شده بودیم و اعتقادات ما مسئولیت هایی بر گردن ما گذاشته بود. در همان سن ۱۹ سالگی اما بر مبنای باورها و عقایدم دوست داشتم همسر مومن و معتقد به مکتب اسلامی داشته باشم که خوشبختانه با او آشنا شدم. از صحبت هایی که از ایشان شنیده بودم فهمیدم که همان مرد مورد نظر من است.»

مهریه همسر شهید باکری مهریه منحصر به فرد و جالبی است. خودش می گوید: «وقتی با آقا مهدی درباره مهریه صحبت کردیم خدا شاهد است همان چیزی که آقا مهدی بیان کرد مد نظر من هم بود اما اجازه دادم که اول ایشان نظرشان را بدهند. وقتی آقا مهدی گفت با یک جلد کلام الله مجید و کلت کمری من راضی هستی گفتم آقا مهدی باور کنید در ذهن من هم همین بود. این به مشترکات عقیدتی ما برمی گشت.»

او ادامه می دهد: «زندگی ما با جنگ آغاز شد و کلا در مناطق جنگی بودیم آقا مهدی بیشتر در جنگ بودند و کمتر ایشان را می دیدم. اما یک برنامه منظم برای خودشان داشتند و آن خواندن کتاب های شهید مطهری و برنامه ۱۶گانه امام(ره) بود که می خواستیم در زندگی پیاده نماییم. پس از آغاز چندماه زندگی جنوب رفتیم و در کنارش بودیم. نه تنها من و امثال من که در چند کیلومتری پشت جبهه منتظر همسران شان بودند، اکثرا جوان بودند یا تازه ازدواج کرده یا آبستن بودند یا بچه کوچک داشتند و همه در انتظار شهدا همراهی می کردند. اگر این زنان در کنار همسرانشان همفکری و همراهی و کمک نمی کردند اینها با آرامش نمی توانستند در خط مقدم مقاومت کنند. همه ملت ایران مقابل این دشمن ایستاده بودند. نقش زن ها بیشتر بود.

دو عامل بزرگی که برای انقلاب اسلامی من در ذهنم هست یکی رهبری محکم و با اقتدار امام(ره) بود و دیگری ملت و امت پشت سر امام(ره) بود. بازوی های فعال و قوی ای مثل شهید بهشتی و مطهری که این انقلاب را پشتیبانی می کردند. خداوند دشمنان و منافقان را لعنت کند که این دو بزرگوار را از ملت ایران گرفت. و در کنار این دو عامل سربازان مخلص چون شهید باکری، همت، زین الدین، خرازی، کاظمی و... که مخلصانه پیرو واقعی امام(ره) بودند. روحیه عبادی اینها که مقید به واجبات بودند و روحیه ولایت پذیری آنها که در زندگی شان برجسته بود آنها را ماندگار کرد. یک روحیه خاص دیگر آقا مهدی این بود که خیلی با اخلاص و کم حرف بودند.»




1399/07/04
20:13:02
5.0 / 5
1809
تگهای خبر: آزمون , جشن , جوان , دانش
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۴ بعلاوه ۳
karkado فروش کادو و انتخاب انواع کادویی
karkado.ir - حقوق مادی و معنوی سایت كاركادو محفوظ است

كاركادو

فروش کادو و انتخاب انواع کادویی